سومین شبی بود که بهطور متوالی بیخوابی را تجربه میکردم. میزان فروش شرکت در طول حدود شش ماه با روند کاهش مواجه شده و رئیس بخش، من را برای افزایش تعداد کارکنان تحت فشار قرار داده بود. در طول یک ماه به منظور افزایش نیروی فروش، مشغول یافتن نمایندگان موفق و باتجربه بودم. بالاخره سه روز پیش از آن شب، با فردی مصاحبه کردم که گزینهی بسیار خوبی بهنظر میرسید و استخدام او فرصت چشمگیری برای ما محسوب میشد. احساس کردم که او دقیقاً همان کسی است که ما نیاز داریم و با گذشت زمان این احساس بیشتر در من برانگیخته شد. آمار فروشش قابل ملاحظه بهنظر میرسید و به گذشته و آیندهی صنعت ما وقوف کامل داشت. او پس از شش سال همکاری موفق، شغلی رده بالا را نزد یکی از رقبای اصلی ما ترک کرده بود. زمانی که دقیقاً در آستانهی استخدام او بودم با لبخندی به سمت کیفش رفت و از درون آن یک دیسک کامپیوتری خارج کرد، درحالی که آن را همچون جواهری گرانبها در دست گرفته بود گفت، دیسک حاوی اطلاعات محرمانهای دربارهی کارفرمای قبلی او و همان رقیب ماست که شامل پروفایل همه مشتریها و اطلاعات ارزشمندی دربارهی مناقصه یک قرارداد دفاعی مهم است. اتفاقاً شرکت ما هم برای آن رقابت میکرد. در حالی که جلسهی مصاحبه را به اتمام میرساندیم به من قول داد که اگر او را استخدام کنم این دیسک و اطلاعات مشابه بیشتری در اختیار من قرار خواهد داد.
94 عدد در انبار